بهمن صالح نیا، پدر مهربان ملوان و اسطوره ای از جنس شرافت

آواز قوی انزلی

با دیدن حال و روز بهمن خان صالح نیا نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم.
این مرد بزرگ که به حق لقب «پدر ملوان» را یدک می کشد ، حقیقتا چه پدر مهربان، فداکار و شریفی بود برای قوی سفید انزلی. اغلب اهالی فوتبال و رسانه تصویری مغرور و محبوب از بهمن خان در مخیله دارند هر چند که او پشت اخم مردانه اش هم عطوفت عجیبی داشت که در ورزش و حتی جامعه ما کم نظیر بود. تا آن روز صبح زمستان سرد و بارانی سال اول کرونا، من هم تصویری کلیشه ای از او برای خودم ساخته بودم. یک پیشکسوت فوتبال که حالا مدیر باشگاه شهرش شده تا از مواهب فوتبال‌حرفه ای پر پول و پر اعتبار بهره مند شود. آن روز اما در کمرکش همان دوره سیاه شش ساله که ملوان بندر انزلی در لیگ آزادگان اسیر شده بود، اسطوره ای دیدم کاملا متفاوت از اسطوره های مادی و پوشالی فوتبالمان. یک مرد عاشق اما سرشکسته و شرمنده. برای کار اداری صبح زود به انزلی رسیده بودم و در همان سالن ترمینال محقر مدورش نشسته بودم تا اداره مربوطه باز شود.
یکدفعه از گوشه سالن صدای داد و بیداد باجه دار یکی از تعاونی ها زیر سقف ترمینال پیچید. دیدم یک مرد خپل دارد بر سر مرد دیگری با کاپشن تیره و موی سپید که پشتش به من بود سرکوفت می زند. به گیلکی غلیظ و عصبی فریاد می زد و مدام یک دسته بلیت را جلوی پیر مرد محترم که از او رشیدتر بود اما با شرمندگی سر خم کرده بود، تکان می داد. فحوای حرفش این بود که «شرکت اتوبوسرانی ما دیگر به شما بلیت نسیه نمی‌ دهد. حسابهای قبلی تان هنوز صاف نشده. » اما جایی گوش های من و معدود آدمهای سر در لاک فرو برده داخل سالن تیز شد که مردک‌ داد زد: « ملوانید که باشید! پول ندارید بازی نکنید!» حالا دیگر مساله کاملا تغییر کرده بود. پیرمرد محترم سر خم کرده نسبتی با قوی سفید انزلی داشت؛ نماد پر افتخار فوتبال یک شهر و یک استان و حتی بیش از آن نماینده بخشی از ملت ایران و نماد نیروی دریایی ایران. پیرمرد از این وضع کاملا خجلت زده بود و با صدای آرام سعی داشت مردک‌ باجه دار را آرام کند. کاملا پیدا بود که دارد آبرو داری می کند. گوش که تیز تر کردم فهمیدم که می گویذ تیم‌ ملوان باید خودش را از انزلی به کرمان برساند. با خودم گفتم، چه بلایی بر سر ملوان آمده که مجبور است این مسافت شاید بیست ساعته را روز قبل از مسابقه با اتوبوس طی کند؟ و تازه بودجه همین سفر جاده ای را با اتوبوس تعاونی و نه اختصاصی ندارد؟
شکی نبود که قوی سفید مغرور و زیبای انزلی سخت ترین روزهایش را می گذرانید. فکر کنم آن فصل تا پای سقوط به لیگ دو هم رفتند. داشتم به عمق فلاکتی که باشگاهی چنان مهم و پر افتخار به آن دچار شده فکر می کردم که پیرمرد محترم بالاخره بعد از تضمین تلفنی دادن به احتمالا مدیر تعاونی مزبور، سرش را از پنجره باجه در آورد و سر چرخاند. نگاهی دور سالن انداخت تا مبادا کسی حال و روز بغرنج نداری او و ملوان را دیده باشد.
لازم نبود کاملا رخ به رخ شویم تا از همان نیم رخ شمالی نجیبش، بهمن صالح نیا را بشناسم. طوری از تعجب مثل برق گرفته ها روی نیمکت پلاستیکی ترمینال به جلو جهیدم که حرکت ناگهانی ام توجه او را هم جلب کرد. یک‌آن چشم در چشم شدیم‌. نگاهش را که مغموم و مستاصل بود بلافاصله دزدید و پایبن انداخت. همان جور سر خم کرده منتظز صدور بلیت های تیمش ماند. این حالت سرشکستگی بهمن خان حالم را بدتر کرد. از چند نفر حاضر در سالن فقط دو سه نفر آقا بودند که انها هم بومی به نظر نمی رسیدند. ظاهرا هیچ کس غیر از من هنوز صالح نیا بزرگ را در آن وضعیت بغرنج به جا نیاورده بود. از یک‌ جهت از این بابت خوشحال بودم و از جهت دیگر، تنهایی او در آن گرگ و میش صبح دلگیر انزلی وسط ترمینال‌ و سر کج کرده جلوی غیر ، فقط برای این که پرچم ملوان، که خواه ناخواه پرچم نیروی بحری مملکت هم هست، برای یک هفته بیشتر در اهتزاز باشد، مرا کاملا بهم ریخته بود. بدتر از آن، مردی که خود را در چنین موقعیت سرافکنده ای قرار داده بود، اسطوره و فراتر از آن پدر همان باشگاه بود که هویتش با هویت یک بخش از ایران گره خورده و حتی مربی تیم ملی بوده است. تا چند دقیقه بعد که بهمن خان با همه مردانگی اش، در نهایت آبروداری، مثل عاشق ترین پدر دنیا، بی سر و صدا بلیت ها را گرفت و برای ملحق شدن به بچه های ملوان در یک سفر سخت، در خروجی انتهای سالن در تاریک و روشن سحرگاهی گم شد، من مات و مبهوت این اسطوره شرافت مانده بودم. تازه بعدتر طوفان ذهنی به سراغم آمد؛ مگر باشگاه ملوان انزلی، نمی توانست یک کارمند یا تدارکاتچی برای گرفتن بلیت اتوبوس بفرستد؟ یا این که اگر الان یک هوادار ملوان، حتی غیر انزلی چی شاهد این صحنه بود، چطور این بی حرمتی به تیم پرافتخارش را تحمل می کرد؟ آیا اصلا این فوتبال آماتوری است یا حرفه ای؟ آیا این زمانه شریف ترین الگوهای اجتماعی ما را محکوم به تحقیر شدن کرده است؟ و ده ها پرسش دیگر … دیشب با دیدن این پست اینستاگرامی از بهمن خان در بستر احتضار به طرزی عجیب برگشتم به آن صبح دلگیر انزلی. هر چند جای شکر دارد که وضعیت ملوان از هر جهت نسبت به آن روز رشد پیدا کرده. در ستون اخبار ورزشی خواندم که ملوان فردا با الامارات در دوبی دیدار دوستانه دارد.
ملوانی که حالا دو فصلی می شود با اسپانسر متمول، به لیگ برتر برگشته.
تیم حالا در لیگ برتر ثبات خوبی دارد و با تکیه به استعداد ورزشی جامعه گیلان، آینده اش روشن است. اما شاید برای فهیم ترین هواداران فوتبال ایران در سن سیروس، روزگار سپری شده شان در کنار اسطوره ای شریف مثل بهمن صالح نیا بسیار روشن تر و دست نیافتنی تر باشد. گویی او هم نوا با قوهای بی مانند تالاب، آخرین آواز را سر می دهد.

https://vvarzesh.ir/?p=9543

دیدگاه خود را بنویسید