
داستان نادر
داستان از سال های دهه ۸۰ شروع شد. درآن سال ها که من نایب رئیس فدراسیون قایقرانی واستاد قلم سیاه ریس فدراسیون بودند ورزشکار معلولی داشتیم، که بسیار هیکل ورزیده و قدرتمندی داشت. ولی در زمان کودکی بدلیل تزریق اشتباه از یک پا معلول شده بود. لیکن می توانست درقایق بنشیند و ایشان در همان شرایط موفق شد، در مسابقات آسیایی مدال طلا بگیرد. او ساکن یکی از شهر های شمالی کشور بود. یک اتومبیل رنو زرد بسیار پوسیده داشت. آن روز در کنار دریاچه آزادی دست مرا گرفت وکنار ماشین خود برد. ماشین را به من نشان داد( انقدرپوسیده بود که کسی جرات سوار شدن بر آن را نداشت ). خطاب به من گفت: مگر من چه گناهی کرده ام؟ اگر روزگار مرا بخاطر یک اشتباه معلول نمی کرد و من این استعداد را درفوتبال بکار می بردم این زندگی من نبود؟ با خود عهد کردم اگر روزی توانستم به این جامعه کمک کنم، حتما یاور او خواهم شد. در سال ۹۱ که مسئول وسرپرست فدراسیون قایقرانی شدم، اول به یاد عهدی که بسته بودم، افتادم. و بلافاصله جویای احوال نادر شدم! گفتند: ایشان به شدت سرخورده و منزوی شده و هیچگونه همکاری خاصی با هیات و فدراسیون ندارد! در اولین سفر استانی، به آن هیاتی که نادر در آن زندگی می کرد، رفتم و در جلسه با مسولین و ورزشکاران هیات استانی، از نادر هم دعوت کردیم تا به آن جلسه بیآید. او در روز جلسه و پس از شروع آن با بی اعتمادی خاصی آمد و درگوشه ای نشست، که البته من او را زیرنظر داشتم. به هنگام سخنرانی خودم از نادر خواستم، جلو بیاید و در کنار سایر قهرمانان وورزشکاران بنشیند و او که هیچکس تحویلش نمی گرفت و همه مثل یک جزامی از او فرارمی کردند، آمد و کنار آنان نشست و من هم فضا را مناسب دیده و از سوابق و مدال های نادر برای حاضران کفتم. وقتی جلسه تمام شد به ریس هیات دستوردادم که با توجه به سوابق وتجربه های نادر، او را به تهران بفرستد تا به عنوان مربی تیم پارا ما فعالیت کند! این کار انجام شد و فردی که در جامعه منزوی شده بود، دوباره اعتماد بنفس خودرا باز یافت و ما می بایست درشهریور ماه آن سال در مسابقات آسیایی ازبکستان در شهر سمرقند شرکت می کردیم و او هم در آن سفر مربی ما بود! یک هفته قبل از عزیمت، ناگهان ورزشکار پارا ما بدلایلی برای اعزام آماده نشد، و من بسیار ناراحت بودم. نادر نزد من آمد و گفت: آقای ابراهیمی ناراحت نباش! خودم پارو می زنم، که من با تعجب از او پرسیدم، تو! و او گفت: بله، من! در مسابقات آسیایی سمرقند ما بیشترین مدال طلا را بدست آوردیم! که یکی از آن مدال های طلا را نادر برایمان کسب کرد. یعنی کسی که اجتماع او را طرد ومنزوی و فراموش کرده بود، په لطف الهی دوباره به جایگاه واقعی خودش بعد از سال ها رسید. به هنگام توزیع مدال نادر، و
پس از اینکه پرچم پر افتخار ایران بالا رفت و سرود خوانده شد و من هم چند شاخه گل را به همراه مدال ها دادم، نادر نزد من آمد و گفت: می خواهم باشما عکس یادگاری بگیرم و وقتی کنار هم ایستاده بودیم نادر مدال طلای خود را به گردن من انداخت! باور کنید همین یک کار در زندگی ورزشی من، که توانستم فردی را که جامعه حذف کرده بود دوباره احیا و به آغوش جامعه برگردانم، تا برای کشور افتخار بیافریند، مرا بس!