
تا دنیا دنیاست، شرمنده باشید!
در روزهایی که دعوا بر سر قراردادهای چندصد میلیاردی برای بیکیفیتترین بازیکنان تاریخ فوتبال ایران بالا گرفته، یکی از مظلومترین اعضای خانواده رسانهای ورزش کشور، تنها بهخاطر سه میلیون تومان، مرگ را در آغوش کشید! محمد بهبهانی، فرزند هدایتالله بهبهانی، روزنامهنگار پیشکسوت و آرشیودار دلسوز ورزش ایران، در جریان سفری کاری برای پوشش یک مسابقه فوتسال در اراک، بر اثر حادثه رانندگی جان باخت. این در حالی است که پدرش، هدایت بهبهانی، هماکنون در بستر بیماری است و هنوز از داغ سنگین مرگ تنها فرزند پسرش بیخبر است. بهبهانیها برای جامعه ورزش ایران، نامی آشنا هستند. آنها سالها بیادعا، دوربین بهدست، در دل سرما و گرما، تصویرگر خاطرات این سرزمین بودهاند؛ اما در مقابل، جز بیمهری، بیاعتنایی و بیمسئولیتی، نصیبی نبرده اند! چندی پیش زنده یاد محمد بهبهانی گلایه می کرد که فلان باشگاه بزرگ شهرستانی بیست سال است ۱۵ میلیون ما را نمی دهد! یا از آن یکی باشگاه که مدیرعاملش با چند صد میلیارد ضرر و بدهی برکنار شد سی میلیون تومان طلبکاریم اما برای پرداختش امروز و فردا می کنند! یا آن یکی باشگاه صنعتی بیست میلیون تومان متمم پول ما را نمی دهد! از بد عهدی و نامردی شان سخت آزرده خاطر بود. می گفت؛ از حق و حقوق ما می زنند و کم می کنند، برای گرفتن همان چندرغاز هم باید به زمین و زمان متوسل شده و التماس کنیم! همین سفر لعنتی اراک، تنها برای سه میلیون تومان انجام شد؛ رقمی ناچیز برای مدیران پولپاش، اما مرگبار برای یک خبرنگار شریف و مظلوم. این داستان، فقط قصه محمد نیست؛ شرح حال بسیاری از همکاران بینام و نشان ما در رسانههای ورزشی است. ما قربانیان این بازی سراسر تبانی، تظاهر و ریا هستیم! ورزشی که برای بالا بردن قهرمانان پوشالیاش، از خون و عرق ما پله ساخت! برای سفید کردن کارنامه مدیران نالایق، از قلم و دوربین ما بهره گرفت؛ اما موقع پرداخت حقوقمان، ما را ندید، نخواست، فراموش کرد! حالا محمد رفته، و دیگر برنمیگردد… و شما، که سالها حقش را ندادید، امروز شاید در صف اول نماز میتش ایستاده و اشک تمساح میریزید! اما یادتان باشد: تا دنیا دنیاست، شرمنده مظلومیتش خواهید ماند؛ شرمنده حقخوریها، بیمهریها، فشارهای روانی، و افکاری آشفته که با سکته پدرش گره خورد و نهایتاً، زمینهساز آن تصادف شوم شد. محمد رفت… اما هنوز هدایت بهبهانی زنده است؛ پیرمردی تنها، رنجور، با دلی شکستهتر از آنکه دوباره بند بخورد.او را دریابید! پیش از آنکه دیر شود، پیش از آنکه باز هم برای شرمندگی، فقط یک تابوت دیگر باقی بماند…