داستان یاغی گری در تیم ملی ایران!
بسیاری از بازیکنان مسن و نزدیک به بازنشستگیِ تیم ملی فوتبال کشور به درجه اشباع رسیده اند. آنها گویی می دانند باکمترین کیفیت فنی خود نیز، به اردوی تیم ملی دعوت و از قضا به ترکیب اصلی تیم هم راه پیدا می کنند، بنابراین آنها در بازی های ملی، بی انگیزه بی میل و اشباع شده در زمین جابجا میشوند و گوش شان هم به کسی بدهکار نیست! از طرفی بازیکنان جوان و با انگیزه و انرژیک نیز واقفند که سرمربی تیم ملی بارها اعلام کرده است که عرصه جام جهانی جای جوانگرایی نیست!
سر مربی و کادر فنی تیم ملی، بارها در اردوی های مختلف، برخی از بازیکنان جوان را دعوت می کنند، اما در اردوی بعدی اثری از آنها دیده نمیشود و باز تعداد جدیدی از بازیکنان جوان وارد اردوی بعدی تیم ملی می شوند و مجددا دست خالی به خانه برمی گردند و قیس علیهذا ! بنابراین براحتی می توان پی برد که چرا بازیکن سالاری در بدنه تیم ملی بیداد می کند.
وقتی که کادر فنی تیم ملی، توان فنی اش از سطح فنی خیلی از لژیونرها پایین تر است و نوع ادبیات و فرهنگ حاکم بر تفکرات سرمربی نیز دیگر برای چنین دورانی جواب نمی دهد؛ عده ای از بازیکنان خودمحور، طغیان می کنند و ادای کانتونا و ژینولا را در می آورند، تا تیم ملی یک کشور را جلوی چشمان سرمربی و کادرش، که خود توانایی سیطره بر اردو را ندارند، به سخره بگیرند. مساله تعیین زنندگان ضربات پنالتی نیز جای خود دارد، چرا خود طارمی که دیگران را به ترس از نواختن پنالتی می کند خودش پنالتی پنجم را نزد؟ وقتی اقتدار سرمربی نزد بازیکنان از بین برود، این تیم به هیچ شکلی از اشکال قادر به ادامه مسیر نیست، یا باید کادرفنی بسرعت کنار برود و یا تیم ملی دچار تغییرات اساسی و بنیادی شود.
داستان امه ژاکه، کانتونا و ژینولا از یک طرف، قصه افنبرگ و برتی فوکتس از طرف دیگری برای تاریخ فوتبال، راهکار بسیار کلیدی و تاثیرگذاری است، هرچند داستان کی روش، رحمتی ، عقیلی و خلعتبری نیز از داستان مشابه بین المللی اش به ما نزدیکتر است.
امین یزدانی.