مرتضی کوهی دهکردی

مادر، خود، خود عید بود

هرسال که نرم نرمک نوروز و بهار از راه می رسد، خیلی از ماها را با خود می برد، به کودکی های مان و خاطرات نوروز. نوروز هرسال مرا با خود می برد به خاطرات عید و سال نو . به خانه قدیمی و کاهگلی، اما با صفایمان در زادگاهم بام ایران. بنظرم اصلا انگار خانه مادری، چیز دیگری بود، تکرارناشدنی. حالا كه به میانسالی فكر می كنم؛ می بینم مادر خود، خود عید بود. اصلا شاید این گرمی وجود مادرهایمان بود كه پیشانی ننه سرما را می بوسید، و ننه سرما می رفت و بهار به جای زمستان می آمد. حالا فقط می توانم بگویم:
یاد باد آن روزگاران، یاد باد. با این خاطره نوروزی که بوی مادر را می داد می خواهم درود بفرستم به تمام مادران وپدران سرزمین مان ایران. چه آنهایی که در قید حیاتند که خداوند به همه آنها عمر با عزت بدهد و تا هستند سیر نگاه شان کنید و کیف کنید وچه آنهایی که متاسفانه همانند من حقیر از پیشمان رفته اند و یادشان همچنان در آستانه بهار ۱۴۰۴ با ماست.
و اما دعا و آرزوی بهاری: در جایی دیدم که نوشته بود: برای کلبه کوچک همسایه‌ات، چراغی آرزو کن، قطعأ حوالی خانه تو نیز، روشن خواهد شد.
من هم در آستانه بهار زیبا از صمیم قلب آرزو و دعا می کنم که سال نو، خانه دل همه اهالی ایران عزیزمان شادتر و گرمتر از قبل باشد و تُنگ دل همه سرشار از زندگی و سرخیِ ماهیِ عشق باشد.

https://vvarzesh.ir/?p=10812

دیدگاه خود را بنویسید