وقتی تجربه حذف می‌شود!

بهرام افشارزاده، تفکری که هیچگاه تمام نمی شود!

بهرام افشارزاده یک نام نبود که برود و تمام شود؛ او خط‌کشی بود میان مدیریت و ادا، میان سازمان و باند، میان تجربه و رفاقت‌های ارزان. اما آنچه امروز برخی عامدانه فراموش می‌کنند، این است که سازمان‌های ملی با «آدم تازه از گرد راه رسیده» نابود نمی‌شوند؛ بلکه با آدم تازه‌ پروموشن‌ گرفته فرو می‌ریزند.
من بیش از دو دهه در دل این ساختار نفس کشیده‌ام؛ دوره‌ای که احترام، سابقه، و فهم سازمانی سرمایه بود، نه تهدید. آن زمان اگر اختلافی بود، شرافتمندانه بود؛ اگر رقابتی بود، مبتنی بر کارنامه بود؛ و اگر تصمیمی گرفته می‌شد، بوی تسویه‌حساب شخصی نمی‌داد. اما امروز چه می‌بینیم؟ جناح‌گرایی به‌ جای مدیریت! رفیق‌بازی به‌ جای شایسته‌سالاری و حذف نیروهای سالم به‌جای اصلاح ساختار. افرادی که دیروز در حاشیه بودند، نه با رأی بدنه، نه با اعتماد نخبگان، بلکه با بده‌بستان‌های پشت‌پرده، به متن آمده‌اند؛ و اولین کارشان هم نه توسعه، نه اصلاح، بلکه پاک‌سازی سازمان از آدم‌های مستقل، شریف و آگاه بود، چرا که تجربه خطرناک است. چون حافظه سازمانی سؤال می‌ کند. چون آدم باتجربه، بله‌قربان‌گو نیست. در این میان، نام‌هایی مثل بهرام افشارزاده آینه‌اند؛ آینه‌ای که نشان می‌دهد مدیریت می‌تواند بی‌هیاهو، بی‌باند، و بی‌تحقیر باشد و جلو برود! و همین آینه است که باید شکسته شود تا تصویر جعلی «مدیرِ امروز» دیده شود. این حذف‌ها در ورزش اتفاقی نیست. این یک پروژه است؛ پروژه‌ای برای خالی‌کردن سازمان از ستون‌ها، تا سقف را دوستان هر طور که دل شان می خواهد جابه‌جا کنند. اما تاریخ با این پروژه‌ها مهربان نیست.
سازمان‌هایی که حافظه‌شان را سوزاندند، اول اخلاق را باختند و بعد هم اعتبار را و در نهایت هم کارآمدی را.
بهرام افشارزاده را اگر حذف کردند، به‌ خاطر ضعفش نبود؛ به‌ خاطر این بود که سطح را بالا نگه می‌داشت و بعضی‌ها فقط در آب گل‌آلود قد می‌کشند. امروز شاید صندلی‌ها عوض شده باشد، اما فردا که حسابرسی شروع شود، نه رفاقت‌ها به کار می‌آید، نه باندها و نه لبخندهای مصنوعی. آن‌ وقت تاریخ خواهد نوشت: که  کسانی آمدند که تنها بلد بودند حذف کنند، اما بلد نبودند که بسازند و این، سنگین‌ترین محکومیت برای هر مدیری می تواند باشد.

https://vvarzesh.ir/?p=16341

دیدگاه خود را بنویسید