
چاره ناچاری در دوره بیچارگی!
تازه خبر سکته مغزی استاد هدایت الله بهبهانی را هضم کرده بودیم و برای هماهنگی جهت زیارت و عیادتش هماهنگ شده بودیم که شوک دوم وارد شد. همکار جوان، تک فرزند پسر استاد محمد بهبهانی در مراجعت از یک ماموریت ورزشی جان به جان آفرین تسلیم کرد! این بازی زشت سرنوشت با نوع بشر چه ها که نمیکند؟! پدر ناتوان در بستر بیماري قادر به حرکت نیست و از سمت چپ بدنش نه مرا دید! نه صدایم را شنید! اما هوشیار بود و سراغ پسرش را میگرفت؛ محمد کجاست؟ چطور میشود دروغ گفت؟ چطور می شود به این پدر ناتوان دروغ گفت؟ چقدر میشود داغ سنگین فقدان پسر را تحمل کرد؟ پدر منتظر است تا عصای دستش بیاید! اما محمد کجاست؟ محمد جان نمیبینی پدر چشم انتظار است، کجا رفتی؟ درماندگی همه همکاران علتهای زیادی داشت، توان بازگرداندن محمد و ساکت کردن خواهر جوانش که هیچ! در دوره ناچاری، کجا چارهای بیابیم؟ چقدر باید دم در اتاق اعضای شورای شهر رفت و برای جامعه مظلوم و ضعیف اهالی رسانه ورزشی درخواست مساعدت کرد؟ سرقامت باشی و برای حق یک مرد که بیش از پنجاه سال به ورزش خدمت کرده و پسر جوانش در مسیر یک ماموریت ورزشی به ملکوت پیوسته، التماس کني؟ سراغ وزیر ورزش بگیری، به فدراسیون فوتبال نامه بنویسی، کمیته ملی المپیک هم که تکلیفش روشن است! چه زمانه بیرحمی! چه دوره بدی! بیچارگی ما از ضعف و ناتوانی نیست از بی صاحبی است! امضای استاد بهبهانی در کیهان ورزشی، دنیای ورزش، هدف و … نشان از استواری قلم وزین او است. وی در دهه هفتاد با همتی بلند، از اغلب مسابقات فوتبال و فوتسال تصویر میگرفت و به برخی از برنامههای ورزشی تلویزیون میفرستاد. میگویند: سهمی از این تلاش، در آن برنامههای وزين نداشت! همانطور که ثمره یک عمر قلم زدن وی بی اندازه ای نیست که بار سنگین این داغ را بکشد، افسوس! آیا جامعه بزرگ ورزش آنقدر همت دارد که چارهای بر این ناچاری کند؟ آیا میتواند زیر بال، پدر پیر و بیمار عضو ناکام جامعه ورزش را بگیرد و بلند کند؟ آیا از وزارت ورزش، شورای شهر و فدراسیون فوتبال میتوان توقعی داشت؟ خدایا تو به این پدر و خانواده داغدار عنایتی کن. ای چاره همه بیچارگان و ای پناه همه بیپناهان.