درس کارساز زندگی توسط دبیر شیمی!

در مدرسه خیام ناصر خان به همراه پرویز و عباس قهرمان سه همکلاس از خانواده های ضعیف آن روزهای چاله میدان بودند که علاوه بر درس خواندن با هم بزرگ هم می شدند. عباس پدرش باغبان بود و پرویز پدرش در کوچه و خیابان تعزیه می خواند! و ناصر خان هم پدرش نجار بود و کار نجاری انجام می داد! اما این سه رفیق و این سه دوست همکلاسی علیرغم مشکلات بسیار اقتصادی کار خودشان را کرده و تصمیم گرفته بودند که به هر شکل ممکن به هدفی که در سر می پروراندند جامه عمل بپوشانند. ناصر خان بعد از اینکه تصدیق خودش را گرفت، می خواست که به هنرستان برود، اما مسئولان هنرستان اعلام کردند که جا برای ثبت نام او ندارند! ناصر خان با ناراحتی بسیار راهی خانه شد و ماجرا را برای پدرش تعریف کرد و اینجا بود که پدر ناصر خان دست پسرش را گرفت و او را به دبیرستان دارالفنون برد! مدرسه ای که در آن روزگار آقای فعلی معاونش اهل خراسان بود. آقای فعلی وقتی ناصر خان را همراه پدرش دید، از سروزبان داشتن او خوشش آمد و همان موقع او را ثبت نام کرد. عباس پهلوان هم که نمی خواست از ناصرخان جدا شود. کاری مشابه ناصر خان را انجام داد تا او هم بتواند باز در دبیرستان دارالفنون همکلاسی ناصر خان شده و با هم درس بخوانند! اما پرویز در همان زمان راهش را از دو همکلاسی خود جدا کرد و بسوی دنیای هنر رفت! ثبت نام ناصر خان در دبیرستان دارالفنون به آن اندازه از اهمیت برخوردار بود که از ناصر خان یک انسان دیگری ساخته و او را متحول کرد! ناصر خان در دبیرستان دارالفنون راهی در مقابلش ایجاد شد که خودش هم تصورش را نمی کرد. در دبیرستان دارالفنون ناصر خان در درس شیمی یک دبیر به نام آقای کوشا داشت، معلمی که رفتارش تاثیر زیادی بر روی زندگی ناصر خان گذاشت! آقای کوشا در یکی از جلسات درس شیمی عالی از بچه ها امتحان گرفت. آقای کوشا برگه های امتحانی را بین دانش آموزان توزیع و بعد مثل همه مراقب های امتحانی به دقت مشغول دیدن حرکات و رفتارهای دانش آموزان شد! ناصر خان برگه امتحانی را گرفت، اسم و فامیلش را بر روی آن نوشت و بعد برگه را سفید به معلم خود تحویل داد! و رفت. هفته بعد آقای کوشا سر کلاس آمد تا نمرات امتحانی بچه ها را بخواند، شروع به خواندن نمرات کرد و وقتی نوبت به ناصر خان رسید، نمره او را شانزده اعلام کرد! ناصر خان از شدت تعجب هاج و واج مانده بود، او که فضا را مناسب می دید نسبت به نمره اش به آقای کوشا اعتراض کرد که شاگردان دیگر از این موضوع تعجب کرده بودند! وقتی زنگ تفریح زده شد و بچه ها از کلاس بیرون می رفتند، آقای کوشا ناصر خان را نگه داشت و به او گفت: ناصر جان من به برگه امتحانی شما نگاه نکردم، چرا که نگاه اصلی من به آینده شما بود و به همین خاطر هم نمره شانزده را به شما دادم! چرا که من اعتقاد دارم که این برگه امتحانی نباید، سرنوشت فردای شما را تغییر دهد، و به همین دلیل هم آن نمره را با اشتیاق بسیار بر روی برگه امتحانی شما ثبت کردم! ( ادامه دارد )

https://vvarzesh.ir/?p=4988

دیدگاه خود را بنویسید