
رویارویی ورزنده با ملک الشعرای بهار!
در سال 1314 که میر مهدی ورزنده شبستری ، امجدیه را ساخته و داشت آنرا تمام می کرد، سر کوچه ورزنده امروزی داشت با دوستانش صحبت می کرد که چشمش به ملک الشعرای بهارافتاد، بسراغش رفت و با او شروع به صحبت کرد. ملک الشعرای بهار خانه شان آن روزها در خیابان بهار امروزی بود و گاها برای رفتن به خانه تلاش آقای ورزنده برای ساختن ورزشگاه امجدیه را می دید و آن روز هم بمحض دیدن ورزنده فی البداهه این شعر را برای او خواند.
تن زنده والا به ” ورزندگی” ست
که ” ورزندگی ” مایه زندگی ست
به ورزش گرا و سرافراز باش
که فرجام سستی، سرافکندگی ست
این شعر زیبای ملک الشعرای بهار حسابی خستگی را از تن ورزنده به در آورد و انگیزه او را برای اتمام ورزشگاه امجدیه صد چندان کرد!
تا به امروز بیش از 450 جلسه هفتگی سه شنبه های اول هر ماه، برگزار شده است! جلسه هایی که با هدف دورهمی آدم هایی که مورد کم لطفی در ورزش قرار گرفته و یا به تعبیر امروزی ها در ورزش پیر شده اند، برگزار می شود! آنها به این جلسات می آیند، همدیگر را می بینند، خاطرات گذشته شان را مرور می کنند و بعد هم با یک انرژی خاص می روند. جلساتی که بعضا با اتفاقات تلخ و شیرین بسیاری هم همراه بوده است! در یکی از این جلسات ماهیانه یکی از خبرنگاران آن روزها که قصد سوء استفاده از دورهمی پیشکسوتان را داشت، سراغ عباس سروری رفته تا با او گفت و گویی داشته باشد! سروری که آن خبرنگار را می شناخت و از نیت او با خبر بود، خطاب به او گفت: تو مصداق کامل یک آدم کاسب هستی! یا همین حالا از جلسه بیرون می روی! و یا خودم تو را به بیرون هدایت خواهم کرد، که آن خبرنگار هم بدون سروصدا از جلسه بیرون رفت! در آن روزها، افراد بزرگ فوتبال بدلیل مقبولیتی که داشتند، بزرگی هم می کردند. آنها در نقش یک مربی و معلم، بچه ها را زیر نظر داشتند و در نقش یک بزرگتر، به راهنمایی آنها می پرداختند! آنها بین انسانیت و قهرمانی، اولی را انتخاب کرده بودند، چرا که از نگاه آنها عمر قهرمانی کوتاه و آنچه که از بچه ها می ماند، انسانیت آنها بود.( ادامه دارد )